سخن 60- نفرین امیر المومنین علیه السلام

وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ لاَِنَسِ بْنِ مالِك ـ وَ قَدْ كانَ بَعَثَهُ اِلَى طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ

وقتی‌ حضرت به جانب بصره آمد، انس بن مالک را به سوی‌ طلحه و زبیر فرستاد

لَمّا جاءَ اِلَى الْبَصْرَةِ يُذَكِّرُهُما شَيْئاً قَدْ سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ

تا سخنی‌ را که درباره آنان از پیامبر صلّی‌ اللّه علیه وآله شنیده بود

وَ آلِهِ فى مَعْناهُما. فَلَوى عَنْ ذلِكَ، فَرَجَعَ اِلَيْهِ فَقالَ: اِنِّى اُنْسيتُ ذلِكَ

به یادشان آورد. انس از مأموریت سر باز زد و خدمت امام آمد و گفت: آن سخن را

الاَْمْــرَ ـ :-

از یاد برده ام. فرمود:

اِنْ كُنْتَ كاذِباً فَضَرَبَكَ اللّهُ بِها بَيْضاءَ لامِعَةً لاتُواريهَا الْعِمامَةُ.

اگر دروغ می‌ گویی‌ خداوند تو را به سپیدی‌ درخشانی‌ دچار کندکـه عمامه آن را نپوشاند.

يَعْنِى الْبَرَصَ. فَاَصابَ اَنَساً هذَا الدّاءُ فيما بَعْدُ فى وَجْهِهِ، فَكانَ لايُرى

یعنی‌ بیماری‌ برص. انس چهره اش به آن بیماری‌ مبتلا شد، و بعد از آن کسی‌ او را

اِلاّ مُبَرْقـَعـاً. -

جز با نقاب ندید.